نیوشا

با کدامین جمله ، با چه زبانی دوستت دارم را برایت انشا کنم تا عشق خالصم را باور کنی؟

می خواستم برای خودمون فقط بین خودمون اسمی برات انتخاب کنم...
عزیزم چطوره نه تکراریه...
گلم نه قشنگ نیست...
نازنین این که حقیقت داره...
خوشگل نه به من نمی آد اینجوری صدات کنم...
آخه چی صدات کنم...
عزیز بگم عزیز ترینی...
گل بگم از همه گل ها قشنگ تری...
نازنین بگم که ...
صدات می کنم بهانه زیبای زندگیم که شب های تار من رو روشن کردی همسفر خوبم تویه جاده زندگی...
ای که جات توی قلبمه...
ای همنوای من ای ساز قشنگم ای...
بهترین ترانه ام چی صدات کنم...
ای ...
و خودت بگو ساده صدات می زنم ای همه زندگیم...
دوستت دارم...

نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:15 توسط پدرام|

همیشه به انتظار یه جمله کوتاه از تو بودم
جمله ای که من رو تا عاقبت غلام تو میکرد
جمله ای پر از حرف
که شاید از سر غرور به خودتت اجازه گفتن نمی دادی
حتی اگه سرتاپات همه وجودت رو این جمله بگیره اما من همیشه به انتظار گفتن هستم
که بگی و من بشنوم میدونم که این طوره
جمله ای از سر نیاز
از زیبا ترین احساس
جمله ای که بگی
دوستم داری
با تکرار
بسیار
بگو

نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:18 توسط پدرام|

 

انکار نمی کنم،زندگی خوب است

اینجا همه چیز است

آینه،قرآن،ظرفی آب

تسبیح،شمع،دیوان حافظ

در کنار خوابهای یاسی رنگ!

مرا ببین،نگاه کن مرا

ار حنجره کوچه صدایت کردم

افسوس!

میان باد پیچید،همه فریاد من

نگاه کن مرا، مراببین

در این تنهایی

در پشت فاصله ها

بالهای چشمانم را می بندم

شاید بیایی...

تکرار می کنم، زندگی خوب است...

 

نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:11 توسط پدرام|

http://s2.picofile.com/file/7317072903/sooz.jpg

فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است

چشمانم غرق در اشکهایم شده ….
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…

نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,ساعت 20:56 توسط پدرام|



مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود!
مگذار که حتی آب دادن گل‌های باغچه، به عادت آب دادن گل‌های باغچه بدل شود!
عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست،
پیوسته نو کردن خواستنی‌ست که خود پیوسته، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن
تازگی، ذات عشق است و طراوت، بافت عشق
چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟
عشق، تن به فراموشی نمی‌سپارد، مگر یک بار برای همیشه.
جام بلور، تنها یک بار می‌شکند
می‌توان شکسته‌اش را، تکه‌هایش را، نگه داشت
اما شکسته‌های جام ،آن تکه‌های تیز برنده، دیگر جام نیست
احتیاط باید کرد
همه چیز کهنه می‌شود و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز
بهانه‌ها، جای حس عاشقانه را خوب می‌گیرند
نادر ابراهیمی

نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,ساعت 20:56 توسط پدرام|

از نگاهت خواندم

از نگاهت خواندم که چقدر دوستم داری ،
اشک از چشمانم ریخت و از چشمان خیسم فهمیدی که عاشقت هستم...
حس کن آنچه در دلم میگذرد ، دلم مثل دلهای دیگر نیست که دلی را بشکند!
تو که باشی چرا دیگر به چشمهای دیگران نگاه کنم ، تو که مال من باشی چرا بخواهم از تو دل بکنم!
وقتی محبتهایت ، آن عشق بی پایانت به من زندگی میدهد چرا بخواهم زندگی ام را جز تو با کسی دیگر قسمت کنم ، چرا بخواهم قلبم را شلوغ کنم؟
همین که تو در قلبمی ، انگار یک دنیای عاشقانه در قلبم برپاست ، عشقت در قلبم بی انتهاست !
همین که تو در قلبمی بی نیازم از همه کس ، تو را میخواهم و یک کلام فقط تو را ، همین و بس!
دلم بسته به دلت ، هیچ راهی ندارد حتی اگر مرگ بخواهد مرا جدا کند از قلبت !
دیگر تمام شد ، تو در من حک شده ای، ای جان من ،تو همه چیز من شده ای!
از نگاهت خواندم که مرا میخواهی ، از آن نگاه شد که در قلب مهربانت گم شدم ، تا خواستم خودم را پیدا کنم اسیر شدم ، تا خواستم فرار کنم ، عاشقت شدم!
از نگاهت خواندم  تو همانی که من میخواهم ، آنقدر پیش خود گفتم میخواهت ، که آخر سر تو شدی مال من ، شدی یار و عشق بی پایان من!
از نگاهت خواندم ، چند سطر از شعر زندگی را …
نگاهم کردی و خواندی آنچه چشمانم مرا دیوانه کرده است ، و آخر فهمیدی که قلبم تو را انتخاب کرده است!
چه انتخاب زیبایی بود ، از همان اول هم دلم به دنبال یکی مثل تو بود ، و اینک پیدا کرده ام تو را ، تویی که دیگر مثل و مانندی نداری، در قلبت جز من ، جایی برای کسی نداری!

نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,ساعت 20:55 توسط پدرام|

 

خسته ام میفهمید؟!
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن.
خسته از منحنی بودن و عشق.
خسته از حس غریبانه این تنهایی.
بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت.
بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ.
بخدا خسته ام از حادثه ساعقه بودن در باد.
همه عمر دروغ،
گفته ام من به همه.
گفته ام:
عاشق پروانه شدم!
واله و مست شدم از ضربان دل گل!
شمع را میفهمم!
کذب محض است،
دروغ است،
دروغ!!
من چه میدانم از،
حس پروانه شدن؟!
من چه میدانم گل،
عشق را میفهمد؟
یا فقط دلبریش را بلد است؟!
من چه میدانم شمع،
واپسین لحظه مرگ،
حسرت زندگیش پروانه است؟
یا هراسان شده از فاجعه نیست شدن؟!
به خدا من همه را لاف زدم!!
بخدا من همه عمر به عشاق حسادت کردم!!
باختم من همه عمر دلم را،
به سراب !!
باختم من همه عمر دلم را،
به شب مبهم و کابوس پریدن از بام!!
باختم من همه عمر دلم را،
به حراس تر یک بوسه به لبهای خزان!!
بخدا لاف زدم،
من نمیدانم عشق،
رنگ سرخ است؟!
آبیست؟!
یا که مهتاب هر شب، واقعاً مهتابیست؟!
عشق را در طرف کودکیم،
خواب دیدم یکبار!
خواستم صادق و عاشق باشم!
خواستم مست شقایق باشم!
خواستم غرق شوم،
در شط مهر و وفا
اما حیف،
حس من کوچک بود.
یا که شاید مغلوب،
پیش زیبایی ها!!
بخدا خسته شدم،
میشود قلب مرا عفو کنید؟
و رهایم بکنید،
تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟
تا دلم باز شود؟!
خسته ام درک کنید.
میروم زندگیم را بکنم،
میروم مثل شما،
پی احساس غریبم تا باز،
شاید عاشق بشوم!!

نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,ساعت 20:51 توسط پدرام|

خیلی وقته دلم می خواد بگم دوست دارم
بگم دوست دارم
از تو چشمای من بخون که من تورو دارم
فقط تو رو دارم
بی تو کم میارم
نیبنم غم و اشک تو چشمات
نبینم داره می لرزه دستات
نبینم ترسو توی نفسهات
ببین دوست دارم
منم مثله تو با خودم تنهام
منم خستم از تموم دنیام
منم سخت می گذره همه شبهام
ببین دوست دارم
دوست دارم وقتی که چشماتو می بندی
با من به دردای این دنیا می خندی
آروم می شم بگی از غمات دل کندی
بیا به هم بگیم دوست دارم
دوست دارم من اون چشمای قشنگتو
دارم واست می خونم این آهنگتو
هر چی می خوای بگو از دل تنگتو
بیا به هم بگیم دوست دارم...
آره دوست دارم...


 

نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,ساعت 20:48 توسط پدرام|

 دکترها می گویند آلزایمر گرفته ام

یعنی روزی می رسد

که تو را به جا نیاورم

از کنارم رد شوی و

صدای گامهایت را فراموش کرده باشم

و بوی عطرت رانشناسم

دکترها غلط کرده اند

تو غده ای سرطانی هستی

که در خاطرات من

جا خوش کرده ای

وهرروز بزرگتر می شوی

حالا صفحه ی مانیتور پر است از تصویر تو

که برای دکترها شکلک در می آورد

بگذار

هرقدر دوست دارند

عکس بگیرند و مدرک جمع کنند

*

این غده هیچ چیز که نباشد

سردرد مهربانیست

که تورا

به خاطرات فراموش شده ام

پیوند می زند

 

 عکس های زیبای عاشقانه

 

نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,ساعت 20:46 توسط پدرام|

چه شبهایی.......

 


   چه شبهایی با رویای تو خوابیدم

 

                                                    نفهمیدی

 

           چه شبهایی که اسم تو رو لبهام بود

 

                                                   نمیشنیدی

 

         چه شبهایی که اشکامو به تنهایی نشون دادم

 

 

 

        از عمق فاصله آروم واسه تو دست ت  دادم

 

 

 

          چه شبهایی با شب گردی

 

                      شبو تا صبح می بردم

 

              نبودی ماه جون می داد

 

                                         نبودی بی تو میمردم

 

             چه شبهایی دعا کردم یه کم

 

                 این فاصله کم شه

 

 

 

              یه بار دیگه نگاه من تو رویاهات مجسم شه

 

 

 

 

 

     توی این خونه یخ می بست تن سرد سکوت من

 

 

 

          چه قدر جای تو خالی بود

 

                      چه شبهای بدی بودن

 

    

 

    گذشتن    عمرو بردن

 

                             حالا من موندم و  حسرت

 

 

 

           چه قدر بی رحمه این دنیا

 

 


               به این تقدیر بد لعنت..........

 

 



 

 

نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,ساعت 20:41 توسط پدرام|


چقدرسخته...

دل را بدنام نکنيـــــــــــــــــم آنچه بعضي ها در سينه دارند کاروانسراست ؛نه دل


چقدر سخته..

چقدر سخته تنها راه رفتن.....
چقدر سخته هر لحظه,هر ساعت,هردقيقه,هر ثانيه, تو فکرت باشه.....
چقدر سخته بدوني اون حتي براي ثانيه ايم به تو فکر نمي کنه.....
چقدر سخته بهش اميد بسته باشي ولي اون نااميدت کنه..
چقدر سخته بدوني اون هيچوقت مال تو نبوده...
چقدر سخته واست شده باشه غريبه...
چقدر سخته باهر ضربان قلبت بهش بگي دوست دارم ولي اون هيچوقت نشنونه...
چقدر سخته تحمل فاصــــــــله ها....
چقدر سخته بخاطر اون مريض باشي ولي اون حتي حالتم نپرسه...
چقدر سخته روزاي بي تو بودن...
چقدر سخته همش گوشيت دست باشه تا مبادا اون بخواد سراغي ازت بگيره وتو دير جوابشو بدي...
چقدر سخته اون هيچوقت سراغي ازت نگيره...
چقدر سخته اميدت نااميد بشه(سخت ترازاين ديگه تو دنياوجود نداره,شايد ي ادم تنها چيزي که داره فقط اميدش باشه)...
چقدر سخته همش منتظرش بودن...
چقدر سخته  به رفتنش عادت نکرده باشه...
چقدر سخته هرشب باقرص آرامبخش بخوابي...
چقدر سخته هرشب هق هق گريه هاتو زير بالشتت پنهان کني...
چقدر سخته اون هيچوقت نخونه نوشته هايي که فقط واسه اون نوشتي...

چقدر سخته دلت پر باشه ساکت شی ولی تو سینه داغون شی...
چقدر سخته دروغ گفتن وقتي که حرفات دروغ نيست...
چقدر سخته هرروز مُردن...
چقدر سخـــــــته از سختيات بگي...
در نگاهت
در شعرت
در کلامت
در راه رفتنت
در صدايت
در قلبت
سخت است
سخت
...

نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت 17:53 توسط پدرام|

بغض امروزم را،
هزارسال هم گریه کنم ...،
تمام شدنی نیست ...

❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤

همیشه درخیالم ب دنبالش میگشتم
یافتمش در واقعیت
اما...!
دست در دست دیگری...!

❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤

نمی خواستم عاشقت شوم ...
اما تو ...
انگار که جادویم کردی ...
و من دیوانه ات شده ام ....

دیوانه کسی که هیچ از او نمیدانم ...
نمیدانی عزیزِدلم ...
که این عشق پر از ترس و واهمه چقدر عذابم میدهد ...

(برای مخاطب خاص ...)

❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤

نمی دانم چه داری که با آن همه بدی ات...
هنوز هم به یاد تو نفس می کشم ...
کاش می دانستی این روزها به همه دروغ می گویم که فراموشت کرده ام ...
تو تنها یادی هستی که هرگز از خاطرم پاک نمی شوی ...
کاش می فهمیدی ...
اما تو قلبت را جا گذاشتی پیش دیگری ...
پیش کسی که حتی آدم هم حسابت نمی کند!

❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤

داشت می رفت ...
گفتم بمان ، نماند !

با خود عهد بستم که اگر هم آمد
به او حرفی نزنم !

او که رفت و نماند ...
من ماندم و خو گرفتم به " ماندنِ بی من " !!!

❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤

خوب میدانم!
تقدیر را بهانه کرده اند برای نرسیدن من به تو...
باور کن هیچ مانعی نیست؛
فقط به گمانم...
شاید هنگام نگارش تقدیرمان،
خدا عطسه کرده باشد!
همین...
به صبر که اعتقاد داری؟!

❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤

خسته ام ...
روحم میخواهد برود یه گوشه بنشیند
پشتش را بکند به دنیا
پاهایش را در بغل بگیرد وبلند وبلند بگوید:
من دیگر بازی نمیکنم
خسته ام .....
دیگر خسته ام از همه چیز
......

❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤
از دور دوستت داشتم!
بی هیچ عطری
آغوشی
نگاهی،و حتی بوسه ای ...
حالا اگر دور شوی ...
چه کنم با اینهمه وابستگی ...؟؟

❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤

این روزها ،

“بغض” دارم،

” گریه” دارم،

تا دلت بخواهد،

” آه” دارم …

ولی بازیگر خوبی شده ام

” می خندم ” !!!

❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤

بغض یعنی همین که من الان امدم اینجا...
بغض یعنی یکم غم...
یکم ته مانده گریه...
یکم فکر عبث...
یکم خستگی...
یکم احساس درد...
احساس رنج...
باز هم غم...
اصلا همه اش غم...
ای لعنت....
بغض یعنی....
تلخی احساس من....

❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤

سادگی یعنی
نگاه تو
و دستان من
سادگی یعنی
نگاه تو
و لبخند یواشکی من
سادگی یعنی
گریه
حسرت
آه
یعنی هر روز از تو پرسیده شود
هنوز هم دوستم داری؟!
❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤

یه دنیای ایده آل برای خودت ترسیم می کنی ...
با اون و پر از عشق و آرامش ...
باهاش خوشی و لبخند از لبت کنار نمیره،وقتی بهش فکر می کنی ...
ولی ...
بعد یادت میفته که اون هیچ وقت مال تو نمیشه ...
که ممکنه دستاش قفل شه تو دستای یکی دیگه ...
و بعد اون دنیای ترسیمی ات خراب میشه ...
و اشکه که ارمغانه لحظه هاته ...

❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤

روزها پر از بغضم ولی قهقهه می زنم ...
شبها هم پر از بغضم ولی نمی توانم هق هق کنم ...
فقط قطره ای اشک تمام دلتنگی ها و ترسهایم را برملا می کند ...
خیالت حتی سد راه اشکهایم شده ...
عذابم هم میدهی ...
ولی من هنوز با رویای با تو بودن نفس می کشم ...
چه کردی با من ...؟؟؟

❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤

ازم پرسیدی:
تا حالا عاشق شدی؟
چشمانم تر شد ...
ولی یک لبخند بزرگ زدم و گفتم:نه...،تو چطور...؟؟؟
چشمهایت برق زد و به دوردست خیره شدی و اشاره ای زده ای به شخصی که آن دورترها بود
و گفتی:
تمام زندگیه من اونیه که اون دور ایستاده...
و من خورد شدم ...
خوش ب حالش که کسی مثل تو عاشقش ست ...

❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤❤❤❤❤ღ♥ღ❤❤❤❤

تمام آرزوی من فقط گذراندن یک روز از عمرم با توست ...
میبینی من حتی تورا برای همیشه نمی خواهم ...
فقط دلم می خواهد از تو
یک خاطره ی کوتاه داشته باشم ...
که بتوانم با یادآوری آن خاطره نفس بکشم ...
اما تو ...

نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت 17:34 توسط پدرام|



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت